در انذار دوبارهء سهراب از خواندن درس و بیان کرامات قوم آچار به دست
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که رستم به سهراب گفت
نرو درس میخوان؛ بگو: چیست درس؟!
در این شیش و بش یاور کیست درس؟
به جایش به یک کار فنی بچسب
که نقصان نیابد چنین کار و کسب
رها کن تو این کاغذ آ چهار
بچسبان خودت را به پیچ و آچار
خرت را بران توی خر تو خری
که ناید ز کاغذ یکی بربری
برو دست بر مهره و پیچ شو
به دنبال یک فن مشتی برو
که تا این جهان باشد، این کار هست
برایش به هر حال بازار هست
شریک تو باشد فقط سایهات
یکی جعبه ابزار، سرمایهات
دهی اُرد مشتی به هر خانهای
به ملت کشی شاخی و شانهای
صدایت کند یک محل «اوستا»
همه نوکرت؛ شهر یا روستا
خلاصه که دستی به آچار ده
که در درس و کار، آخرش کار بِه