شلدون: برات دو تا هاتداگ خریدم.
امی: فکر کردم یکیش مال خودته!
شلدون: من؟ غذای یه بوفه خیابونی رو بخورم؟ دیوونه شدی؟ از کی تا حالا این آشغالارو خوردم من؟ همین که توی دستم گرفتمشون هم عجیبه!
امی: گرسنهم نیست!
شلدون: دارم تلاش میکنم شوهر خوبی برات باشم.
اینکه من همه کارها رو طبق لیست انجام میدم برای اینه که میخوام وظایفم رو به نحو احسن انجام بدم و اون روزی رو نبینم که از من ناامید شدی و با یه باربر توی یه لنگرگاه آشنا شدی و ازدواجمون خراب شده.
امی: یه باربر قوی هیکل لنگرگاه از کجا پیدا کنم بابا
شلدون: توی لنگرگاه دیگه. اسمش روشه!
امی: شلدون من نمیتونم با هیچ مردی بجز تو زندگی کنم.
شلدون: ممنون که اینو گفتی. چون دلم نمیخواد با مردی بجنگم که اینقدر شجاعه که میتونه به یه ماهی دست بزنه!